ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده.
+ در آستانه شب قدر دکتر س اشک میرختن و میگفتن که باید بدانی "او" تعدادی از بنده هایش را به دستت می سپرد و این مسئولیت کمی نیست.میگفتن از بدو تولدت "او" تو را برای یک اتفاق انتخاب کرده در زندگی خلیفه هایش.او میگفت و من به خود میلرزیدم
++من باید کاری کنم.اما شانه های من مگر چقدر توان دارند؟ من مسئولم اما نمیدانم باید چه کار کنم.
+++ دستم رو بگیر.من نابلدم( "با روی سیاه "جناب محمود کریمی)
++++یکی از بچه هایم خودکشی کرده و من فقط نظاره میکنم این قرارمان نبود که آخر تو که بیشتر از همه میدانی من چقدر بچه ام برای چنین موقعیتی
+++++معادلاتت را.جایگاه خودم در این معادله را. نمیفهمم.میبینی چقدر درمانده شده ام و کم اورده ام؟.میبینی نگاهم به دستان توست؟
++++++بخاطر آن بنده های معصومت هم که شده راه بنما.
+×ببخشید که فعلا نمیتوانم کامنت پاسخ بدهممیدانم گنگ و پراکنده نوشتم.بگذارید به حساب حال بد.
امروز از صبح هوا ابری و گرفته ست.از همان ها که دلت میخواد همه کارهای روزمره را رها کنی و بروی پیش خودت و شاید خودش.اما نمیشود که.
+بعدازظهر برای انجام کاری توفیق اجباری دست داد و چند ده متری را در پیاده روهای پر برگ گذراندم.
++ پنجشنبه برای تازه کردن دیدار و همینطور خرید کتاب به انقلاب رفته بودم.غرور و تعصب ، تصرف عدوانی و یک کتاب قصه که برای رده سنی الف و ب بود برای خودم خریدم!( خب جذاب بود، دلم را بُرد من هم خریدمش. سه بار هم خواندمش!) آدمی نیستم که چیزی مثل غرور و تعصب چندان برایم جذاب باشد اما هدفم از خریدن و خواندش این است که کمی از فضای زندگی رئال و روزمره خارج شوم.میخواستم داستانی باشد که برای ساعاتی هم که شده مرا با خودش همراه و از خودم جدا کند
امشب در آستانه ورود به یک سال جدید از عمر و زندگی قرار گرفته ام.
مرور سال و سالهایی که گذشت
بررسی حال
و نگاه به آینده
گذشته ی شیرین، حال ِ پر ماجرا و آینده ی مبهم.
+ برای گذشته و حال :الحمدلله علی کل نعمه.
++برای آینده: الهی
این بنده چه داند که چه می باید جُست؟
داننده تویی هر آنچه دانی، آن ده
درباره این سایت