محل تبلیغات شما

امروز از صبح هوا ابری و گرفته ست.از همان ها که دلت میخواد همه کارهای روزمره را رها کنی و بروی پیش خودت و شاید خودش.اما نمیشود که.

+بعدازظهر برای انجام کاری توفیق اجباری دست داد و چند ده متری را در پیاده روهای پر برگ گذراندم.

++ پنجشنبه برای تازه کردن دیدار و همینطور خرید کتاب به انقلاب رفته بودم.غرور و تعصب ، تصرف عدوانی و یک کتاب قصه که برای رده سنی الف و ب بود برای خودم خریدم!( خب جذاب بود، دلم را بُرد من هم خریدمش. سه بار هم خواندمش!) آدمی نیستم که چیزی مثل غرور و تعصب چندان برایم جذاب باشد اما هدفم از خریدن و خواندش این است که کمی از فضای زندگی رئال و روزمره خارج شوم.میخواستم داستانی باشد که برای ساعاتی هم که شده مرا با خودش همراه و از خودم جدا کند

نقش من در این معادله

یک روز پاییزی تمام عیار

چون تو دارم همه دارم

هم ,غرور ,کتاب ,خودش ,روزمره ,تعصب ,و تعصب ,غرور و ,که برای ,نیستم که ,که چیزی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

برق صنعتی @MAHDAVI گوشه سبز